جدول جو
جدول جو

معنی گنده رود - جستجوی لغت در جدول جو

گنده رود
دیدن گنده رود در خواب، دلیل است که داروی کار خورد. جابر مغربی گوید: اگر دید گنده رود داشت، دلیل که غمگین شود، زیرا که طعم آن تلخ است و خائیدن گنده رود درخواب خصومت است. محمد بن سیرین
فرهنگ جامع تعبیر خواب

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خنده رو
تصویر خنده رو
گشاده رو، خندان، خنده کننده، درحال خندیدن، شکفته، خندنده، ضاحک، منبسط، ضحوک، سبک روح، خنداخند، خندناک، خنده ناک
فرهنگ فارسی عمید
(گَ دَ / دِ)
آروغهای متعفن که بر اثر خرابی معده تولید میشود
لغت نامه دهخدا
(گُ نَ)
دهی است جزء دهستان رودبار بخش معلم کلایۀ شهرستان قزوین واقع در 56هزارگزی جنوب معلم کلایه و 33هزارگزی راه عمومی. کوهستان و دارای 260 تن سکنه است. آب آنجا از چشمه و رود خانه فشام تأمین میشود. محصول آن غلات، بنشن، برنج، انگور، پیاز، انار ترش و شغل اهالی زراعت است. دارای هشت خانوار از تیره کماسی طایفۀ غیاثوند است که در این ده ساکنند. مزارع کله کوه و جبر دزدان جزء این ده می باشد و راه آن مالروو صعب العبور است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(خَ دَ / دِ)
رجوع به خنده روی شود
لغت نامه دهخدا
(گَ دَ / دِ)
آنکه بوی ناخوش و گنده دارد. (آنندراج). عفن. صیقم
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ مَ / مِ)
آنکه چیزهای پست و متعفن چون روده و شکنبه و امثال آن خورد
لغت نامه دهخدا
(گَ دَ / دِ خوَ / خُیْ)
با واو معدوله، آنکه عرق بدنش عفن و گنده است. (یادداشت مؤلف). و رجوع به گنده خویی شود
لغت نامه دهخدا
(گَ دَ / دِ دُ)
دله دزد. آنکه چیزهای ناقابل را می دزدد. آنکه اشیاء کم بها را دزدد
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ مَ / مِ)
آنکه چیزهای گندیده فروشد
لغت نامه دهخدا
(گَ دَ / دِ)
کسی که گوش او بوی بد دهد
لغت نامه دهخدا
(چُ غُ خوَر / خُر)
رجوع به گنده گو شود
لغت نامه دهخدا
(گَ بِ)
نام یکی از رودخانه های مازندران. (ترجمه سفرنامۀ مازندران و استرآباد رابینو ص 24)
لغت نامه دهخدا
(زَ / زِ دَ / دِ)
رود مشهور اصفهان است. (انجمن آرا) (آنندراج). نام رود اصفهان. (غیاث). زاینده رود:
نیل کم از زنده رودو مصر کم از جی
قاهره مقهور پادشای صفاهان.
خاقانی.
ز خیزان طرف تا لب زنده رود
زمین زنده گشت از نوای سرود.
نظامی.
گرچه صد رود است از چشمم مدام
زنده رود باغ کاران یاد باد.
حافظ.
اگرچه زنده رود آب حیات است
ولی شیراز ما از اصفهان به.
حافظ.
رجوع به یشتها ج 2 ص 345، نزهه القلوب ج 3 و تاریخ گزیده شود
لغت نامه دهخدا
(گی وَ کَ)
جزء محالات بانه است در 44فرسنگی شمال غربی سنندج. (جغرافی غرب ایران ص 72)
لغت نامه دهخدا
(دُ دَ / دِ)
رودی که گاه دارای آب و گاه خشک باشد و در نواحی آهکی و گچی دیده میشود. جز در مواقع بارندگیهای زیاد، بستر آن خشک است زیرا آب در زمین نفوذ می کند و جریان عادی آن در زیر زمین انجام میگیرد. (از دائره المعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ / دِ)
سفرۀ روی میز، دستمال. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس). رجوع به کندوری شود
لغت نامه دهخدا
(غُ دَ / دِ)
بمعنی غندرود. (از برهان قاطع). بمعنی نفیر که کوچکتر از کرنای است، و در زمان قدیم هر وقت که آن را میزدند مردم جمع شده به دربار سلطان آمدندی یا سوار شدندی، و معنی ترکیبی آن رودی که سبب گرد شدن است. (از آنندراج). رجوع به غندرود شود
لغت نامه دهخدا
(چَنَ / نِ زَ)
در تداول عامه، آنکه سخنان بزرگتر از حد خود زند. آنکه اندازۀ خود در سخن گفتن نگاه ندارد
لغت نامه دهخدا
(خَ دَ / دِ)
مقابل ترش روی. بشاش. خوش خلق. مقابل اخمو. (یادداشت بخط مؤلف) :
صبوح است ای ساقی خنده روی
سر گریه دارم ایاغ تو کوی.
طغرا (از آنندراج).
با گریه خنده رویم و با ناله گرم خون
باز از شراب غنچه دماغم رسیده است.
کلیم (از آنندراج).
در خمستانی که عشرت را نیابی خنده روی
من بصد جوش تبسم گریۀ ماتم کنم.
طالب آملی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَگِ)
دهی از بخش نور شهرستان آمل است که 320 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه سار و محصول آنجا غلات، لبنیات و حبوب است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
تصویری از گنده آروغ
تصویر گنده آروغ
آروغ بدبو بسبب سوء هضم، سوء هضم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گنده خور
تصویر گنده خور
کسی که چیز های بدبو و پست (مانند شکنبه روده و غیره) خورد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گنده خوی
تصویر گنده خوی
آنکه عرق بدنش بد بو باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گنده دزد
تصویر گنده دزد
کسی که چیز های کم بها را دزدد دله دزد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گنده فروش
تصویر گنده فروش
کسی که چیز های گندیده و فاسد فروشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گنده گوش
تصویر گنده گوش
آنکه گوشش بوی بد دهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غند رود
تصویر غند رود
نفیر گاو دم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گنده گو
تصویر گنده گو
کسی که سخنان بالاتر از حد خود گوید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گنده گوی
تصویر گنده گوی
کسی که سخنان بالاتر از حد خود گوید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گنده ریش
تصویر گنده ریش
دمل دبیله: ... و سرخی بر روی و کلفه و گر و کوسگی و گنده ریش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خنده رو
تصویر خنده رو
کسی که دارای چهره بشاش است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خنده رو
تصویر خنده رو
بشاش
فرهنگ واژه فارسی سره
بسیم، خندان، خوشحال، خوشرو، متبسم
متضاد: گرفته
فرهنگ واژه مترادف متضاد
گشاده رو، خندان
فرهنگ گویش مازندرانی